چمدانِ سپید

بازگشت بی شکوه ِ یک سپیده

میدونی الان که بعد مدتها دوباره اومدمو پست گذاشتم حس میکنم وبلاگم داره با یه پوزخندی بهم نگاه میکنه و میگه:چیه باز یاد من افتادی؟غم و غصه تو آوردی واسه من؟

ولی وبلاگ جانم این دفعه غم و غصه نیست این دفعه تنهاییمو آوردم برات...

تنهایی ِ خودخواستمو...اومدم که پیش تو بگم حرفامو...کلا هرچیزی که شاید یخوام با یکی درمیونش بذارم.

نه غمامو...درواقع هم غمامو هم شادیامو...

ولی از حق نمیگذرم...انگار تو دوتا موقعیت آدم تنها چاره ش نوشتنه...یکی غمگین بودن یکی تنها بودن...

حالا اینکه من غمگینی م که تنها شدم یا تنهایی م که غمگین...بماند...

۲۴ بهمن ۹۶ ، ۰۳:۲۱ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سپیده

):)

همه چی آرومه یا تصور میکنم که آرومه؟

امروز آسوده بودمو آروم...دلتنگی بود غم بود ولی محلشون ندادم...فقط گذاشتم بگذرن از مغزمو رد شن...

نمیدونم که این حالم ری اکشن دفاعیمه یا واقعا خوبم...

اما میدونم که حالم خوب میشه...

درست میشه همه چی...

همه چی گذشته،اینم میگذره...

مگه نه؟

۲۴ بهمن ۹۶ ، ۰۲:۴۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سپیده

تولد در مسیر

آوردی حیرونم کنی که چی بشه؟

نه والا

مات و پریشونم کنی که چی بشه؟!

نه بِلّا


جمعه

۱۳۷۴/۱۰/۲۲

جمعه

۱۳۹۶/۱۰/۲۲


۲۲سالگی...



و خب آقای چاوشی جان شب تولدی خرابمون کردی که:)

اولین ساعات بیست و دو سالگی چاوشی به گوش و در راه شهر دانشجویی...

۲۲ دی ۹۶ ، ۰۲:۵۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سپیده

فکروخیال

بی خوابی و بی خوابیو اندکی غصه یک روز مانده به عروسی داداش جان...

غصه بابت رفتنش از خانه پدری...تضادی عجیب با شادی برای خوشبخت شدنش...

و نگرانی بابت مامان و بابا که تنها میشوند...من دانشگاه...داداش کوچیکه سربازی و آن یکی سر زندگی خودش...

۲۹ آذر ۹۶ ، ۰۴:۲۴ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سپیده

اگر بمیریم از این غمها رواست...

میخوانم بچه ای بعد از سه روز زنده از زیر آوار پیدا شد و با خودم میگویم خدایی که میتواند اینگونه کسی را نجات دهد چرا بقیه را نجات نداد؟!

نکند میخواهد خدایی خودش را به رخ ما بکشد؟!

چرا؟!چه گناهی دارند این مردم بیچاره؟!

اشک میریزم و خجالت میکشم از زنده بودنم...

۲۵ آبان ۹۶ ، ۰۱:۲۴ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سپیده