چمدانِ سپید

۲۶ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۶ ثبت شده است

بی درمانم مثل مرگ...

به یه رکود و سکوت خوشایندی رسیدم تو زندگیم...

خوشایند شاید نشه بهش گفت ولی خب فعلا راه بهتریه واسه ادامه زندگی...

دیگه چیزی اونققققدر غمگینم نمیکنه،چیزی اونقددددر شادم نمیکنه...

چیزی باعث نمیشه بهم بریزم...یه جورایی شده مثه حس سر شدن بعد تحمل یه درد شدید...

انقدر که این اواخر چیزای زیادی اذیتم کرده دیگه حس نمیکنم چیزیو...

یه بی تفاوتی که اطرافیانمو به شدت داره آزار میده ولی خودم راحتم...

نمیدونم شایدم آرامش قبل طوفان باشه...

۳۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۳:۵۳ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سپیده

وقتی دلگیری وتنها...

وقتی هیچ چیز باب میلت نیست....

۲۸ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۲:۳۷ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سپیده

روز نگار...

دیشب به خاطر دندون درد شدیدی که داشتم تا چهار صبح بیدار بودم از اونور ۷.۵ بزور بیدار شدم و رفتم سر کلاس...کلاس اول که هیچی کلا چرت میزدم به همراه تحمل درد لعنتی...قبل کلاس بعدی(چی گفتم:\) رفتم مسکن خریدم و نشستم سر کلاس....آقا هر چی استاد بیشتر میگفت ما کمتر میفهمیدیم دیگ هیچی رهاش کردم مشغول بازی با گوشی شدم:\

دوتا کلاس اولم تو دوتا بیمارستان متفاوت بودن بعد ازونا تاززززه اومدیم دانشگاه و کلاس اخرم رفتیم و کلکش کنده شد....

قسمت رو مخ ماجرا این بود که هیچکدوم از استادا حضورغیاب نکردن....

یعنی من اگه فقط کلاس اخرو که برام مفید بود میرفتمم کافی بود:\

دیگه روزای آخر انتخاباتم هست و همه سرمون به اخبار انتخابات گرمه...

یه مسئله ای که تصمیم گیری درموردش برام سخت بودو چند روز پیش یه تصمیم کوتاه مدت ولی قاطعانه براش گرفتم تو این چند روز بخاطر شلوغ بودن سرم خیلی اذیتم نکرد...

خلاصه که درمورد چندتا موضوع ایده پست گذاشتن دارم...ولی انقددرر حال جسمیم داغونه که ترجیح میدم سرفرصت مناسب درموردشون بنویسم...

و اینکه این انصافانه س من تو اردیبهشت هیچ شعری ننوشتم؟:(((

همش تقصیر این جو انتخاباته:||

۲۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۵:۳۵ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سپیده

استادِ رومخ

امروز دوباره با همون استادی که تو پست قبل راجع بهش حرف زدم کلاس داشتیم...یکی از دوستان بی خرد کلاس بحث انتخاباتو کشید وسطو استاد گرانقدر هم که منتظر سوژه واسه منبر رفتن...
حالا منبر واسه چی؟واسه هدایت ما از راه کج به راه راست...
از اینکه کسی یه برتری نسبت به اطرافیانش داشته باشه حتی در حد همین استاد دانشجویی و بخواد فکر و عقیده خودشو به زور بکنه تو مخ بقیه متنفرررررم...برگشته میگه بخاطر منافع شخصی خودتون به کسی رای ندین...حالا انگار ما نمیدونیم داره خودشو واسه رای جمع کردن برای جریان مورد نظرش به در و دیوار میزنه و اینور و اونور میره مناظره...و انگار نمیدونیم اگه فلانی بشه رئیس جمهور چه سوووود و منفعت خفنی به آقا میرسه...
نطقاشو که کرد و تموم شد گفت حرفی نمونده؟من تا اون لحظه حرفی نزده بودم گفتم ببخشید استاد با رئیس جمهور شدن هر کسی تو این مملکت هیچ منفعت شخصی ای به من جوون نمیرسه همه منفعتاش واسه کساییه که دستشون تو کاره....پس انتخاب من منطقی تره:)))
برگشته میگه دخترم شما فکر کردی خیلی زرنگی،هروقت فک کردین خیلی زرنگین بدونین دارن سرتونو گول میمالن...از شما جوونا داره سواستفاده میشه بفهمین...منم با یه پوزخند گفتم استاد شما جوونا رو خیلی ساده لوح تصور میکنین اینطوریام نیس...باز یه سری حرف دیگ زد و بعدشم بخاطر رو ب پایان بودن تایم کلاس شروع کرد درس دادن...بماند که جواب هیچکدوم از سوالای بچه هارو که مخالفش بودنو نداد...تازه ادعای اینو داشت که کاندیدای مورد نظرش تو نظرسنجی های معتبر برنده انتخاباته تا اینجا(چه میکنن این همه اعتماد به نفسو اینا))
لازمه بگم این استادمون یه استاد ساده دانشگاه نیس...دستش بشدت تو سیاسته...حیف  علمی که این آدم داره...حیییییف....
۲۶ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۹:۳۴ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سپیده

سر سبز و زبان سرخ به حد کافی :دی

نشسته بودیم سر کلاس یه استادی که طی جریانات اخیری که سرکلاسش رخ داده بود من به شدت از استادش بدم میاد...من و دوستم ته ته کلاس نشسته بودیم بعد این استاده عادت داره وسط درس دادنش با نمک بازی دراره و فک کنه که خیلی کول و باحاله...

یهو برگشت به من گفت دخترم خوابی؟حالا من داشتم جزوه مینوشتما،گفتم نه استاد دارم مینویسم...

دوباره استاد:مطمئنی دیگه؟

گفتم بله استاد😒

دوباره استاد:اخه شایعه شده میگن خوابی...

من: :|نه استاد بیدارم

دوباره استاد نمکدونمون:میدونی کیا شایعه میکنن؟

من با چهره ای ک مثلا منتظرم منو از جهالت دربیاره نگاش کردم

اوشون:اصولا کسایی که خودشون خوابن شایعه میکنن این چیزارو...میخان بقیه فک کنن اون ادم خوابه در صورتی که خودش خوابه(حالا بماند که پس هر حرفش یه تیکه سیاسی هم میخاد بندازه)

من:عه استاد یعنی الان خودتون خواب بودین؟!!!

استاد یه لحظه پوکر،کلاس رفت رو هوا...استادم اومد از تک وتا نیفته شروع کرد خندیدن و گف بح بح این تیزهوشیت یه نمره داشت...

فامیلیت چی بود؟فامیلیمو گفتمو گفت حواست باشه اخر ترم یه نمرتو ازم بگیری

تو دلم گفتم تو منو نندازی صلوات😂

بعد شروع کرد تعریف کردن که اره دانشجو باید اینطوری باشه مودبو بانکته سنجی و تیزهوشی جواب بده...:دی

خلاصه که دلم خنک شد یکم...:دی



پ.ن:نگارنده داره میمیره از سرماخوردگی...یه جورررری سرما خوردم هرکی ندونه فک میکنه چله زمستونه...گوش و دندون و بینی و همه جا به فنا رفته قشنگ:(((

۲۵ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۱:۲۹ ۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سپیده