چمدانِ سپید

دوست داشتنت خوبه،خیلی دوستت دارم

میدونی حس میکنم باید یه چیزی بگم...یه چیزی بنویسم...یه چیزی تو گلوم شبیه یه غده داره هی بزرگ و بزرگ تر میشه و بعد شکل غم تو چشمام خودشو نشون میده...
حس میکنم باید حرف بزنم،اونقدر حرف بزنم که اشکم سرازیر شه و بشوره غم توی چشامو....میدونی من خودمو میشناسم،وقتی جلوی آینه می ایستم میفهمم که چند وقتیه هیچ برقی تو چشام نیست...بهم میگفتی وقتی میخندم چشامم میخنده...اما ببین...چند روزیه که چشام نمیخنده....نمیدونم چرا ته نوشته هام همش باید به تو ختم شه...شاید چون بخش زیادی از زندگیم به تو اختصاص پیدا کرده...اما ببین...تو شادترین لحظات هم،وقتی حس نکنم بودنتو،حتی اگه لبام بخنده...چشام ساکته ساکتن...بذار به تو بگم...تو بهتر از هر کس دیگه منو میفهمی...این روزا...خیلی همه چی غمگینه...همه اتفاقایی که افتاد...همه تلخیایی که هنوزم که هنوزه هضم نشده‌‌‌...اما میدونی...وقتی تو نیستی انگار بخش بزرگی از روحم هم منو میذاره و میره....انگار خندیدن برام سخت میشه...حتی گریه کردن....میفهمی چی میگم؟

۰۵ بهمن ۹۸ ، ۰۳:۲۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سپیده

همه عمر برندارم سر از این خمار ِ مستی

شعر یادوم رَ....از گروه سیریا

مدام داره پلی میشه و پاهام با ریتمش هماهنگ میشه و با خوندنش درست همونجا که میگه : که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی قلبم پر از عشق میشه و چشمام پر از اشک...

بعضی آهنگا یجوری حل میشن تو وجود آدم که نمیتونی ازشون دست بکشی...

لهجه جنوبیِ فوق العاده...عاشقانگیش...حتی سرفه های وسطش...

میام تا نزدیک لبات...دِلِی دلی شعر یادوم رَ...

شعر یادوم رَ.........

 

 

 

 

 

 

۱۰ دی ۹۸ ، ۰۳:۵۰ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سپیده

شروع

بعد از کشمکش های بسیار آخر سر با دعوا و عصبانیت کارم بعد از یک ماه و خرده ای راه افتاد و الان فقط مونده قدم اخر که امیدوارم فردا اوکی بشه..البته غیر اون هم من فردا دیگه به طور رسمی میرم بیمارستان و کارمو شروع میکنم..درواقع میشه گفت از دوم دی به طور رسمی دوسال طرحم شروع شد...و امیدوارم تو این دوسال بتونم هم برای مردم مفید باشم هم اینکه خودم تو شغلم پیشرفت کنم...

فقط الان مشکل اینجاست که من باید ۶صبح پاشم و خوابم نمیبره :دی 

اصن بیدار شدن صبح زود از همون عنفوان کودکی کاری بس سخت و دشوار بوده برام...

میدونی انقدی که این مدت هی کارم گره خورده و نه اومده تو کارم باورم نمیشه که واقعا الان دیگه به عنوان کارشناس رادیولوژی باید برم سرکار...

امیدوارم اتفاقا و موقعیت های خوبی سر راهم قرار بگیره..صدالبته که بی تلاش خودم نمیشه:)

۰۴ دی ۹۸ ، ۰۱:۴۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سپیده

خسته شدم

خدایا اگه میشنوی..این حجم از سنگ انداختن جلو پام روا نبوده و نیست...

۲۵ آذر ۹۸ ، ۱۴:۴۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سپیده

به بهانه تماشای جوکر...

حقارت رنجی عجیب است،وقتی مدام مهربانی ت و دل رحمی ت درک نشود و به تمسخر گرفته شود تنها به یک جرقه نیاز داری برای آتش گرفتن...و وقتی طعم انتقام را بچشی دیگر چیزی جلودارت نخواهد بود...و آن وقت سخت است که بفهمی دیگران قربانی تواند یا تو قربانی بی رحمی شان..

 

 

میتوانی تصور کنی که اگر روزی همه انسانها خودشان را بسپارند به دست جوکر بینوای بیمارشان،چه میشود؟!

 

 

 

۰۳ آذر ۹۸ ، ۰۳:۴۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سپیده