چمدانِ سپید

۵ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است

اخرین شب۹۵

داره تموم میشه،داره نفسای آخرشو میکشه،اتفاقای خوب وبد زیاد داشت

واسه من بیشتر تجربه بود،که خب هرتجربه توامان هم شیرینی داره و هم تلخی

با آدمای جدیدی آشنا شدم،آدمایی اومدن و موندگار شدن،آدمایی اومدن و نیومده رفتن،نمیدونم،هنوز نمیدونم دلیل خیلی از اتفاقارو...

ولی نمیتونم بگم سال بدی بود،یجورایی سال بزرگ شدن بود شاید برای من...

غصه زیاد خوردم توش..ولی خب به همون اندازه هم باعث شد خودمو بشناسم...

یه کنجکاویای ذهنم بی پاسخ موند امسال...یه سریاش حل شد...

یکی از خوبیای امسال پیشرفت و جلو رفتنم تو شعر گفتن بود...

جرئت کردم پا بذارم تو راهی که واسم خیلی غریب بود...ولی شد:)

خلاصه که الان با همه این حرفا،حس غم عجیبی دارم...

حس ترس،دلهره...نمیدونم

ولی با همه اینا امیدوارم به سال جدید...

دلم میخاد بیشتر زندگی کنم تو سال نو...


با آرزوی آرامش و خوشبختی تو سال نو...

عیدتون مبارک:)

۳۰ اسفند ۹۵ ، ۰۳:۳۷ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سپیده

من خرابم بنشین زحمت آوار مکش

بعضی وقتا که یه چیزی ک درست کردم شروع میکنه به خراب شدن خودم زودتر از خراب شدن کاملش خرابش میکنم بالکل...

منتظر بودن واسه نم نم از دست دادن چیزی اذیت کنندس

وقتی یه دفعه میفهمی که تموم شد ناراحت میشی ولی زجر نمیکشی...

فک میکنم دنیامون به این حد رسیده که کلا باید خراب شه از دم ،تحمل ذره ذره نابود شدنشو ندارم:|


۲۹ اسفند ۹۵ ، ۰۳:۰۶ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سپیده

این مردم نامرد...

چجوری میشه که بعضی آدما انقدر مهربون و مظلومن؟

چجوری میشه که آدمای دور وبرشون انقد سنگدلن؟

بخدا شکستن دل بعضی آدما خیلی گرون تموم میشه...

حواستون باشه به دلهای آدمای مهربون زندگیتون....

بغض دارم واسه دوستی که جواب مهربونیا وصداقتش،نامهربونی و دروغ بوده....

تروخدا حواسمون به دلای مهربون بیشتر باشه:(((

۲۸ اسفند ۹۵ ، ۰۳:۲۴ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سپیده

چرا که نه؟

من فکر میکنم همه ما نتیجه یه خودخواهی بزرگیم...
بنظر من هر خلقی یه خودخواهیه ذاتی توش نهفته س...
ببینین همین بچه دار شدن،اگه یه مدل خلق درنظربگیریمش یه خودخواهیای لایه ایی توش پیدا میشه...
حالا همینو بگیرین برین تا برسین به خلق انسان...
خودخواهی عجیبی باید پشت این خلق باشه...
شاید ورای تصورات ما...

۲۷ اسفند ۹۵ ، ۱۹:۰۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سپیده

امون از دلِ تنگ

من دقیقا تو همین ساعت و همین دقیقه...دلم لک زده واسه نوشتن و بودن تو حالو هوای وبلاگ...
خیلییییی دلم تنگه...
واسه دوستای قدیمیم که خبری ازشون ندارم...
واسه اون سپیده سرخوش نوجوون...
واسه نوشتن....واسه نوشتن بدون هدف...
من دلم این فضارو خیلی میخاد...
آدمای اینجا یه روزایی خیلی باهام مهربون بودن...
دلم واسه تک تکشون تنگ شده:(((
همین الان که دارم مینویسم اینارو دونه دونه وبلاگا صف میکشن جلو چشمم:(
من دلم تنگ شده....
۲۷ اسفند ۹۵ ، ۰۵:۱۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سپیده