چمدانِ سپید

مهندس کوچولوی خوشحال

حالا که تا اینجا اومدمو حس نوشتن هم اومده بذارین اینم براتون تعریف کنم

من که میدونم باز یه مدت اینجا فعالم باز میرم تو خلسه بذارین از حضورم مستفیض شین :دی

والا ما سه شنبه هفته پیش به قصد رفتن به کلاسهای ترم تابستان که برای جلوگیری از نه ترمه شدن این جانب درنظر گرفته شده است به سمت دانشگاه عزیز بزرگ کلا سربالاییِ شهید بهشتی حرکت نمودیم بعد نگو اونجا داره المپیاد برگزار میشه دری که همیشه ازش وارد میشدیمو بسته بودنو اقای نگهبان مهربان فرمودن برو بالا از در استخر وارد شو...حالا این بالا یه بالای ساده نبود که یه سربالایی نفس گیر بود که ته نداشت...خلاصه هیچی من که دیرمم شده بود تند تند رفتم بالا حالا خدا بده در استخر:| یه جا دیگه دیدم منطقه انگار مسکونی شده واستادم هاج و واج که کدوم وری برم درهمین حین یه اقایی که اونم دانشجو بود از من پرسید شما هم دانشجویین؟گفتم بله گفت نمیدونین از کجا باید بریم؟گفتم نه والا بعد درهمین حین دوتا دختر مقنعه به سر رو دیدیم که دارن به یه سمت میرن گفتم خو حتما اینا بلدن دیگه پشت سرشون بریم...

و اینگونه بود که هم مسیر شدن با این اقای محترم و رفتن به سمت دانشکده ادبیات و باز کردن سرصحبت از طرف ایشون همانا و تا آخر کلاسای اون روز از دست ایشون در امان نبودن همان-_-

یکی نبود بهش بگه اخه پسر خوشگلم تو که قیافت داد میزنه از من کوچیکتری گوگوری مگوری!

این تلاش هات در جهت باز کردن سر صحبت و درخواست شماره تلفنو دعوت کردن واسه رفتن به بیرونو اخه من کجای دلم بذارم:\

خداروشکر دیگه موقع برگشت میخواست بره نهار بخوره رفت وگرنه تا خود آزادی فک کنم ولم نمیکرد-_-

۲۹ تیر ۹۷ ، ۰۵:۳۸ ۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سپیده

تنوع طلب تا کجا؟

من به معنای واقعی کلمه مصداق یه ادمم که هرلحظه یه تصمیمی میگیره...

مثلا یه روز مصمم میشم که بعد طرح برم روانشناسی بخونمو اونوقت درگیر این میشم که از کارشناسی شروع کنم یا ارشدشو ادامه بدم

بعد یه مدت حس میکنم توان تحمل فشارای ناشی از روانشناس بودنو ندارم میگم خب حالا بذار طرحمو برم ببینم چی میشه

یه مدت دیگه به این نتیجه میرسم که با کارشناسیم کار کنم و برای دل خودم برم ادبیات بخونم

بعد یهو طی یه سری تحقیقات درمورد ارشدای رشته خودم میرسم به رشته نانوتکنولوژی پزشکی که واسم چشمک میزنه چون هم از دوران طفولیت نانو برام جذاب بود هم اینکه امکان پیشرفت و حتی اپلای کردن واسه اونور تو این رشته خوبه...هم اینکه خب مربوط به رشتمه تا حدودی...

اینجوری میشه که میترسم تصمیم بگیرم کلا:|

الان فعلا برا حفظ ارامشم بخودم میگم ببین بذار طرحو بری بعد قشنگ میشینم با هم تصمیم میگیریم تنوع طلب خوشگلم:|

۲۹ تیر ۹۷ ، ۰۵:۱۲ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سپیده

صدایم درنمی آید...

میگن استاد شجریان قدرت تکلمشو از دست داده...

غمگینه...خیلی غمگینه...

کسی که صداش این همه آدمو عاشق کرده حتی نتونه حرف بزنه....

😔😔😔

۰۸ اسفند ۹۶ ، ۰۲:۰۲ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سپیده

با همانِ تنهایان

هرچی بیشتر میگذره تعداد ادمایی که باهاشون ارتباط عمیقی دارم هی کمتر میشه...حس میکنم دغدغه هامون،درگیری هامون،افکارمون هی بیشتر از هم فاصله میگیره...

خیلی از ارتباطام در حد حال و احوال و حرفای سطحی روزانه س،و این اصلا خوب نیست...این که کنارت کسی نباشه که دغدغه هاش مثه تو باشه و درکت کنه خیلی بده.

۰۵ اسفند ۹۶ ، ۰۲:۳۹ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سپیده

تنها سه روز دیگر فرصت باقیست

خب دوسه روز دیگه بیشتر از پیچوندن اول ترم نگذشته و باید برگردم دانشگاه...امیدوارم این بیخیالی ادامه دار باشه و با برگشتنم بد نشه اوضاع...چون بالاخره شهر دانشجوییه و غربت و یه وقتایی هم تنهایی...

تو این روزا‌ یادم نمیره رفیق چندین سالمو که تنهام نذاشت و‌نمیذاره و‌هوامو داره...اون یکی هم که سرش گرم زندگیشه و حتی خبر نداره من خوبم یا بد...که خب توقعی هم نیست...

قصد دارم سه تار بخرم...اینکه بتونم و وقت بشه قبل عید شروع کنم کلاس رفتنو نمیدونم...ولی حتما میخرمش...یکم میخوام ازاین تنبلی بکشم بیرون خودمو...یه کاری کنم یکم فایده داشته باشه.

الانم برم قسمت سه شهرزادو ببینم و بعد ببینم اگه خدا بخواد بخوابم:دی

۲۵ بهمن ۹۶ ، ۰۳:۳۵ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سپیده