چمدانِ سپید

شاید ترانه...

چشای سیاهت عجیبن عجیب
میگیرن منو بی سپر میکنن
میام تا بگم من دوسِت دارمو
با برقش دلو در به در میکنن...



سپیده:)

۰۶ خرداد ۹۶ ، ۱۷:۰۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سپیده

عنوان ندارد خب:|

همیشه از روشن شدن تکلیفم آرامش خوبی بهم دست داده...درست مثه الان...

مهم نیست نتیجه خوب باشه با بد،مهم اینه که ذهنم آروم بگیره...

۰۵ خرداد ۹۶ ، ۱۵:۳۶ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سپیده

خسته از روزای غمگین بدون اتفاق...

روزای رو هواییه این روزا...

عین یه ادمم که تو خلا گیر افتاده....زندگی میکنم کارایی که باید انجام بدمو انجام میدم ولی حواسم نیست....حواسم جمع نیست...تمرکزم نابوده...

همش تو فکرم...تو فکر چی؟خدا میدونه...

انکار نمیکنم اتفاقی که افتاد اذیتم نکرد،انکار نمیکنم از اون روز مثه یه آدم منگم....حس میکنم این منگی فقط مال منه....مسببش آروم تر از این حرفاس....

۰۴ خرداد ۹۶ ، ۰۱:۳۳ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سپیده

دلگیرِ دلگیرم از او....

چه کسی باور کرد

جنگل جان مرا

آتش عشق تو خاکستر کرد...


حمید_مصدق


۰۳ خرداد ۹۶ ، ۰۰:۱۳ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سپیده

بی درمانم مثل مرگ...

به یه رکود و سکوت خوشایندی رسیدم تو زندگیم...

خوشایند شاید نشه بهش گفت ولی خب فعلا راه بهتریه واسه ادامه زندگی...

دیگه چیزی اونققققدر غمگینم نمیکنه،چیزی اونقددددر شادم نمیکنه...

چیزی باعث نمیشه بهم بریزم...یه جورایی شده مثه حس سر شدن بعد تحمل یه درد شدید...

انقدر که این اواخر چیزای زیادی اذیتم کرده دیگه حس نمیکنم چیزیو...

یه بی تفاوتی که اطرافیانمو به شدت داره آزار میده ولی خودم راحتم...

نمیدونم شایدم آرامش قبل طوفان باشه...

۳۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۳:۵۳ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سپیده