چمدانِ سپید

۱۴ مطلب در مهر ۱۳۹۶ ثبت شده است

مهتاب ای روشنایی آسمان...

ماه کامل از پنجره تو این تاریکی مطلق روی صورتم می تابه و من کیف میکنم از این تابیدن و نور کم...

این صحنه همیشه برام یه صحنه رویایی بوده و هست...
تو خوابگاه هم تختم کنار پنجره ست رو به کلی درخت وگیاه...که وای وقت بارووون باید ببینین چه حالیه:))))
امشب آخرین شبیه که بعد از این تعطیلات طولانی تو خونه خودمون میخوابم و از فردا دوباره خوابگاه و دوباره دانشگاه...
یکی از دوستای قدیمیم داره عروس میشه و من هر دفعه که یکی از دوستام عروس میشه به خودم نگاه میکنم و میگم واییی مگه میشه انقد راحت ازدواج کرد؟:دی بقول چهرازی چرا ما نمیتونیم؟!ولی واقعا به دور از شوخی هر وقت جدی به این مقوله فک میکنن انقد دوراز ذهن و ترسناکه برام که ترجیح میدم هیچوقت نرم سراغش:دی 
جدیدنا اصن نمیدونم خوشحالم یا ناراحتم...یعنی کلا نه خوشحالم نه ناراحتم...بی تفاوووووت...خوبه ها...حداقلش اینه که ناراحت نیستی:)))
این دفعه که برم بابل یکم به سکون بیشتری میرسم...دیگه تموم میشه این رفت وامدای زود به زود...امیدوارم بابل مثه هفته پیش رو مخ نباشه:دی
یجور میگم بابل انگار یه شخصه:)
ماه شب چهارده بتاب که از فردا شب این تخت خالیه...کسی نیست ذوقتو کنه:))
۱۴ مهر ۹۶ ، ۰۱:۱۷ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سپیده

مرا با توست چندی آشنایی...

هوا حسابی ابریه و آسمون داره شلوغ کاری میکنه...

دلم میخواست یه دوست پایه میداشتم که باهاش میرفتم زیر بارون قدم زدن و حرف های دلی زدن...حرفایی که راحت بزنی و نترسی از نصیحت و قضاوت...

فقط بگی و شنیده بشی...شعر بخونی...دیوونه بازی دربیاری...

اگه بابل بودم الان تا حدی امکانش بود...واسه اینه که بابلو با همه بدیاش دوست دارم...


آهوی وحشی فرامرز اصلانی چقد میاد به این هوا...

۱۲ مهر ۹۶ ، ۱۷:۱۴ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سپیده

آرامش...

خوابم میاد ولی نمیبره..

فردا داداشم از سربازی میاد مرخصیو حسابی خوشحالم..دلم براش تنگ شده...

برخلاف دیشب که خیلی اعصاب سرجاش نبود آرومم...

این روزا آرومترم...اگر استرسی هم باشه از بیرونه وگرنه از درون خیلی آرومتر از قبلم...کمتر کلنجار میرم با خودمو مشکلاتی که حل نشدنیه...

دارم به یه موضوعی تو آینده به شدت جدی فک میکنم...که تا الان پیش کسی بازگو نکردمش...خیلی دارم سبک سنگینش میکنم...که ببینم به این کار باید دست بزنم یا نه...

از این تایماست تو زندگیم که دغدغه فکری شخصی اذیت کننده ای ندارم و اینو دوست دارم...

پ.ن:الان مثلا ممکنه فردا بیام کلی غر بزنما از من هیچی بعید نیست:دی

۱۱ مهر ۹۶ ، ۰۴:۲۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سپیده

:(

هرچقدی هم که از خدا و دین و پیغمبر دور شده باشم این دو روز ناخوداگاه برام غمگین بوده و هست...

بعضی چیزا بدجور تو دل آدم جا گرفتن...غم امام حسینم از همون جنسه...

بقول شاعر...اصلا حسین جنس غمش فرق میکند...

اگه دلتون لرزید تو این ساعتا فراموش نکنین منو...

۰۹ مهر ۹۶ ، ۰۱:۲۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سپیده

این همایون کجا و آن همایون کجا...

حامد همایون شوخی زشتی بود که با موسیقی ایران شد-_-

۰۷ مهر ۹۶ ، ۱۴:۵۱ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سپیده