از دانشگاهبرگشتمو دارم آماده میشم برم بیمارستان برای شیفت عصر،رژمو پررنگ میکنم که صدای پیامت میاد:عزیزم پایین منتظرتم. زودی مقنعمو سر میکنم و کیفمو برمیدارم و میام پایین،با یه لبخند عمیییق که همیشه موقع دیدنت رو صورتم نقش میبنده بهت سلام میکنمو میبوسمت،از اتفاقای صبح حرف میزنیم و میریم که مثل همیشه باهم ناهار بخوریم ، تو همون حین و بین ترانه جدیدمو برات میخونم...بعدش منو میرسونی بیمارستان که خودتم بری سرکارت...منم با کلی انرژی حاصل از دیدنت وارد بیمارستان میشم تا بقول تو از مردم عکاسی کنم.وسط راه برمیگردم و یه بوس میفرستم برات میخندی و میگی شب میبینمت:)