غمگینم...

آنقدر غمگینم که آبی آسمان فردا هم حالم را خوش نخواهد کرد...

غمگینم نه به دلیلی...نه به خاطر عشقی...نه به خاطر اندوهی...

غمگینم درست به اندازه حجم انسان بودنم....

و فراموش نمیشود این غم با هیچ عشقی،با هیچ اندوهی،با هیچ سروری...




و شاملو میکشد مرا وقتی میخواند

که شب را تحمل کرده ام بی آنکه به انتظار صبح مسلح باشم....

هرگز کسی اینگونه فجیع به کشتن خود بر نخاست که من به زندگی نشستم....