نشسته بودیم سر کلاس یه استادی که طی جریانات اخیری که سرکلاسش رخ داده بود من به شدت از استادش بدم میاد...من و دوستم ته ته کلاس نشسته بودیم بعد این استاده عادت داره وسط درس دادنش با نمک بازی دراره و فک کنه که خیلی کول و باحاله...

یهو برگشت به من گفت دخترم خوابی؟حالا من داشتم جزوه مینوشتما،گفتم نه استاد دارم مینویسم...

دوباره استاد:مطمئنی دیگه؟

گفتم بله استاد😒

دوباره استاد:اخه شایعه شده میگن خوابی...

من: :|نه استاد بیدارم

دوباره استاد نمکدونمون:میدونی کیا شایعه میکنن؟

من با چهره ای ک مثلا منتظرم منو از جهالت دربیاره نگاش کردم

اوشون:اصولا کسایی که خودشون خوابن شایعه میکنن این چیزارو...میخان بقیه فک کنن اون ادم خوابه در صورتی که خودش خوابه(حالا بماند که پس هر حرفش یه تیکه سیاسی هم میخاد بندازه)

من:عه استاد یعنی الان خودتون خواب بودین؟!!!

استاد یه لحظه پوکر،کلاس رفت رو هوا...استادم اومد از تک وتا نیفته شروع کرد خندیدن و گف بح بح این تیزهوشیت یه نمره داشت...

فامیلیت چی بود؟فامیلیمو گفتمو گفت حواست باشه اخر ترم یه نمرتو ازم بگیری

تو دلم گفتم تو منو نندازی صلوات😂

بعد شروع کرد تعریف کردن که اره دانشجو باید اینطوری باشه مودبو بانکته سنجی و تیزهوشی جواب بده...:دی

خلاصه که دلم خنک شد یکم...:دی



پ.ن:نگارنده داره میمیره از سرماخوردگی...یه جورررری سرما خوردم هرکی ندونه فک میکنه چله زمستونه...گوش و دندون و بینی و همه جا به فنا رفته قشنگ:(((