داشتم تو یه کانال خاطرات آدما رو از معلماشون میخوندم
یهو یاد معلم زبان سوم دبیرستانم افتادم که چچقققدر دوسش داشتم
یعنی من بگم چقد دوستش داشتم باورتون نمیشه فک کنین یه دختر نوجوون با یه معلم زبان جدی که از بین اون همه دانش آموز با اون از همه بهتر ومهربونتر رفتار میکرد..
چه ماجراهایی داشتیم با دوستامون:دی
جالبش این بود که من حتی با ایشون قهرم میکردم:دی
یادمه روز معلم میخاستم بهش کارت پستال بدم رفتم تو دفتر دبیرای مرد که همون دفتر ناظممون بود بعد از حجم هیجان و استرس دستام به شدت میلرزید
کارتو دادم دستش و با خجالت تمام گفتم روزتون مبارک ایشونم تشکر کرد و من مثه فرفره پریدم از دفتر بیرون و دویدم تو کلاس:))
زنگ بعد که باهاش کلاس داشتیم کارت پستالم دستش بود اومد داخل کلاس...یعنی چشای من قلب شده بود اصن:دی
خلاصه که روزگار بانمکی بود:))یادش بخیر...