از یک جایی به بعد خیلی چیزها برایت بی معنی میشود...مثلا به اشتراکگذاشتن عکس های دوست داشتنیت...یا توضیح دادن بعضی مسائل به انسان ها...حتی وقتی اینکار را هم میکنی آن حس عجیب بی فایده بودن مسئله همراهت هست...نه اینکه آدمها مشکل داشته باشندها..نه...مسئله در درون توست...که مگر من کیستم یا چرا باید برای دیگران مهم باشد نظر من درمورد فلان موضوع چیست...یا اینکه الان در چه حالم...این میشود که سکوت میکنی...یا گاهی هم که سعی میکنی برگردی به گذشته و کاری بکنی باز هم همان سوال می آید توی مغزت که اصلا خب که چه؟!ناراحتم ؟به دیگران چه...خوشحالم؟مگر برای بقیه مهم است ؟فلان اتفاق مهم برایم افتاده؟خب باشد...اما گاهی نیاز داری به بروز خودت...نه برای مطلع شدن دیگران...فقط و فقط برای خودت....و برایت اهمیت ندارد کسی چه میگوید یا چه نمیگوید اما باز هم خالی نمیشوی از احساس تهی بودن...
میدانی حتی همین متن...همین متن هم اضافه کاریست...