حس میکنم تا آخرین روز عمرم همینقدر سرگردون،همینقدر دو دل و همینقدر غمگین خواهم بود...

امان از رنج انسان بودن...

واقعا شادی وجود داره؟یا من خیلی بدبینم؟

اگه هست چرا من بعد همه اون لحظات هرچند کوتاه شادی یه حس خلا،یه حس غم کشنده ای اومده سراغم؟

چرا بودن با آدما،با همه کسایی که برات عزیزن از خانواده گرفته تا دوست ها اون غمو نمیگیره ازوجودم؟

تو لحظه همیشه شر و شیطون و سرخوش بودم اما بعدش...

بعدش تو خلوت خودم میشم یه آدم غمگین که نمیدونه چی میخاد از جون خودشو دنیا...

چی قراره آرومم کنه تو این دنیا؟

چرا هرچی بیشتر میگردم کمتر پیداش میکنم؟!